PART41
ساعت از یک نیمهشب گذشته بود.
رایا روی تخت افتاده بود، گوشی توی دستش، نور ضعیف چراغ خواب گوشهی اتاق صورتش رو نصفه روشن میکرد. چشمهاش خمار، دلش تنگ.
آخرین پیامش هنوز سین نخورده بود.
انگار داشت بیدلیل نفس میکشید.
همون لحظه، صفحهی گوشی روشن شد.
تماس از: Jeon Jungkook
قلبش کوبید. نفسش برید. سریع تماس رو وصل کرد.
«الو…»
صداش هنوز خوابآلود بود، اما تهش یه چیزی میلرزید… یه چیزی که فقط کوک میتونست درک کنه.
جونگکوک چیزی نگفت. فقط نفس کشید. یه نفس مردونه، سنگین و آهسته.
رایا چشمهاشو بست و پتو رو تا چونه بالا کشید.
آروم گفت:
«تو گوشیمی… ولی حس میکنم نفسهاتو کنار گردنم میکشی.»
جونگکوک با صدای بم و گرفتهای گفت:
«اگه الان پیشت بودم… دوباره از اول همون کاریو میکردم که اون شب تو ماشین کردم… ولی این بار، بدون توقف.»
رایا لبهاشو گاز گرفت. نفسش تند شد. توی صداش لرزش افتاد:
«جونگکوک… اون شب… وقتی سوجو خورده بودیم و حست سنگین شده بود… وقتی لباسهامو با اون حالت از تنم کشیدی…»
جونگکوک بین نفسهاش گفت:
«صدای نفسهات هنوز توی گوشمه. خیس بودی… داغ بودی… خودت میدونی اون شب چه جوری باهام حرف زدی؟»
رایا نفسش برید. پلکهاشو بست. با صدایی که مثل نالهای خفه بود گفت:
«آره… صدام میلرزید. از هرم تنت. از بوسههایی که از گردنم پایین میرفتن… تا پایینتر…»
جونگکوک لبخند خبیثی زد. صداش پایین اومد، زمزمهوار:
«و وقتی برام اومدی… چشمهاتو نبسته بودی. میدیدم که کامل برام تسلیم شدی… لعنتی، اون لحظه رو هزار بار تو ذهنم عقب و جلو کردم.»
رایا نفسنفس میزد. دستش ناخودآگاه از روی پتو رفت سمت تنش.
آروم گفت:
«هنوزم حس میکنم جای دستات روی رونام مونده…»
جونگکوک بمتر شد:
«و من هنوز مزهت زیر زبونمه. اون شبی که اسممو با صدای بریده صدا زدی، اونقدر واقعی بود که هیچ دختری دیگه بعد تو نتونه ازم صدایی دربیاره.»
سکوت کوتاهی افتاد. پر از کشش.
بعد رایا زمزمه کرد:
«جونگکوک… اگه الان بودی، نمیذاشتم فقط تماس باشه…»
جونگکوک خشدار گفت:
«اگه اونجا بودم، صدامو نمیشنیدی. چون ل#بام ساکتت میکردن…»
رایا نفسشو حبس کرد، چشمهاشو بست و همونطور که زیر لب اسمش رو زمزمه میکرد، گفت:
«بمون رو خط... حتی اگه تا صبح فقط با صدات بیام.»
رایا روی تخت افتاده بود، گوشی توی دستش، نور ضعیف چراغ خواب گوشهی اتاق صورتش رو نصفه روشن میکرد. چشمهاش خمار، دلش تنگ.
آخرین پیامش هنوز سین نخورده بود.
انگار داشت بیدلیل نفس میکشید.
همون لحظه، صفحهی گوشی روشن شد.
تماس از: Jeon Jungkook
قلبش کوبید. نفسش برید. سریع تماس رو وصل کرد.
«الو…»
صداش هنوز خوابآلود بود، اما تهش یه چیزی میلرزید… یه چیزی که فقط کوک میتونست درک کنه.
جونگکوک چیزی نگفت. فقط نفس کشید. یه نفس مردونه، سنگین و آهسته.
رایا چشمهاشو بست و پتو رو تا چونه بالا کشید.
آروم گفت:
«تو گوشیمی… ولی حس میکنم نفسهاتو کنار گردنم میکشی.»
جونگکوک با صدای بم و گرفتهای گفت:
«اگه الان پیشت بودم… دوباره از اول همون کاریو میکردم که اون شب تو ماشین کردم… ولی این بار، بدون توقف.»
رایا لبهاشو گاز گرفت. نفسش تند شد. توی صداش لرزش افتاد:
«جونگکوک… اون شب… وقتی سوجو خورده بودیم و حست سنگین شده بود… وقتی لباسهامو با اون حالت از تنم کشیدی…»
جونگکوک بین نفسهاش گفت:
«صدای نفسهات هنوز توی گوشمه. خیس بودی… داغ بودی… خودت میدونی اون شب چه جوری باهام حرف زدی؟»
رایا نفسش برید. پلکهاشو بست. با صدایی که مثل نالهای خفه بود گفت:
«آره… صدام میلرزید. از هرم تنت. از بوسههایی که از گردنم پایین میرفتن… تا پایینتر…»
جونگکوک لبخند خبیثی زد. صداش پایین اومد، زمزمهوار:
«و وقتی برام اومدی… چشمهاتو نبسته بودی. میدیدم که کامل برام تسلیم شدی… لعنتی، اون لحظه رو هزار بار تو ذهنم عقب و جلو کردم.»
رایا نفسنفس میزد. دستش ناخودآگاه از روی پتو رفت سمت تنش.
آروم گفت:
«هنوزم حس میکنم جای دستات روی رونام مونده…»
جونگکوک بمتر شد:
«و من هنوز مزهت زیر زبونمه. اون شبی که اسممو با صدای بریده صدا زدی، اونقدر واقعی بود که هیچ دختری دیگه بعد تو نتونه ازم صدایی دربیاره.»
سکوت کوتاهی افتاد. پر از کشش.
بعد رایا زمزمه کرد:
«جونگکوک… اگه الان بودی، نمیذاشتم فقط تماس باشه…»
جونگکوک خشدار گفت:
«اگه اونجا بودم، صدامو نمیشنیدی. چون ل#بام ساکتت میکردن…»
رایا نفسشو حبس کرد، چشمهاشو بست و همونطور که زیر لب اسمش رو زمزمه میکرد، گفت:
«بمون رو خط... حتی اگه تا صبح فقط با صدات بیام.»
- ۲.۶k
- ۰۶ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط